جدول جو
جدول جو

معنی نرم گرده - جستجوی لغت در جدول جو

نرم گرده(نَ گُ دَ / دِ)
نرم آهن. (آنندراج) (ناظم الاطباء). کم زور. ناتوان. زبون. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از نرم گردن
تصویر نرم گردن
فروتن، فرمان بردار، آنکه فرمان کسی را می پذیرد یا اجرا می کند
فرمان بر، فرمان پذیر، فرمان شنو، فرمان نیوش، سر به راه، سر بر خط، سر سپرده، طاعت پیشه، طاعت ور، مطیع، طایع، مطاوع، مطواع، عبید، منقاد
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
کوبیدن چیزی، کنایه از رام کردن
فرهنگ فارسی عمید
(گِ دَ /دِ)
نیمی از یک گرده نان. کنایه از لقمه ای. نیم نانی. قوتی مختصر. نواله ای اندک:
به نیم گرده بروبی به ریش بیست کنشت
به صد کلیچه سبال تو شوله روب نرفت.
عماره
لغت نامه دهخدا
(نَ گَ دَ)
کنایه از مطیع. (برهان قاطع) (فرهنگ نظام) (آنندراج) (ناظم الاطباء). فرمانبردار. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء). محکوم. (فرهنگ نظام) (آنندراج). رام. (ناظم الاطباء). منقاد. فروتن. خاضع. خاشع. اغید. (یادداشت مؤلف) :
نیست یک شیر رام گردن کش
که تو را رام و نرم گردن نیست.
مسعودسعد.
سوزنی در مدح وی با قافیه کشتی گرفت
قافیه شد نرم گردن گرچه توسن بود و گست.
سوزنی.
چو خر نرم گردن نگشتم از آن
ولیکن چو خر گشته ام سخت ایر.
سوزنی.
خورشید سرفکنده و مه خویشتن شناس
مریخ نرم گردن و کیوان فروتن است.
انوری.
دو شخص ایمنند ار تو آئی به جوش
یکی نرم گردن یکی سفته گوش.
نظامی (از آنندراج).
نشستند بیدارمغزان روم
به مهر ملک نرم گردن چو موم.
نظامی (از آنندراج).
و هلم ّ جرّا تا به وقتی که خراسان و مازندران در زیر سنگ های بلای این آسیای گردان نرم گردن شدند. (جهانگشای جوینی)
لغت نامه دهخدا
تصویری از نرم گردن
تصویر نرم گردن
مطیع، فرمانبردار، محکوم، خاضع
فرهنگ لغت هوشیار
مشهورمعروف، مذکورذکرشده. توضیح درافغانستان} نامبرده {بمعنی فوق مستعمل است وفرهنگستان ایران هم بهمین معنی آنراانتخاب کرده است، مسمی موسوم نام دار: (متکلمان گفتند نام دیگرست و نامبرده دیگر... {یا نامبردگان، جمع نامبرده. کسانی که سابقانامشان برده شده. یانامبرده ها، جمع نامبرده. نامبردگان
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
نرم ساختن، یانرم کردن شکم. شکم را روان کردن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نیم مرده
تصویر نیم مرده
کسی که در شرف مرگ است ولی هنوز نمرده: (این خادم را بباید کشتن و دست بر حلق وی نهاد و محکم بیفشرد که خود نیم مرده بود)، نیم خاموش (بکردار چراغی نیم مرده که هر ساعت فزون گرددش روغن) (منوچهری. د. چا. 63: 2)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
((نَ کَ دَ))
آرام کردن، کوبیدن، له کردن
فرهنگ فارسی معین
تصویری از نام برده
تصویر نام برده
((بُ دِ))
ذکر شده، مذکور
فرهنگ فارسی معین
تصویری از ورم کرده
تصویر ورم کرده
Swollen
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
Soften
دیکشنری فارسی به انگلیسی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
adoucir
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از ورم کرده
تصویر ورم کرده
gonflé
دیکشنری فارسی به فرانسوی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
নরম করা
دیکشنری فارسی به بنگالی
تصویری از ورم کرده
تصویر ورم کرده
सूजन
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
नरम करना
دیکشنری فارسی به هندی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
ammorbidire
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از ورم کرده
تصویر ورم کرده
geschwollen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ورم کرده
تصویر ورم کرده
gonfio
دیکشنری فارسی به ایتالیایی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
ablandar
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
erweichen
دیکشنری فارسی به آلمانی
تصویری از ورم کرده
تصویر ورم کرده
opuchnięty
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ورم کرده
تصویر ورم کرده
gezwollen
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
verzachten
دیکشنری فارسی به هلندی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
пом'якшувати
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از ورم کرده
تصویر ورم کرده
набряклий
دیکشنری فارسی به اوکراینی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
смягчать
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از ورم کرده
تصویر ورم کرده
отёкший
دیکشنری فارسی به روسی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
zmiękczyć
دیکشنری فارسی به لهستانی
تصویری از ورم کرده
تصویر ورم کرده
hinchado
دیکشنری فارسی به اسپانیایی
تصویری از نرم کردن
تصویر نرم کردن
amolecer
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ورم کرده
تصویر ورم کرده
inchado
دیکشنری فارسی به پرتغالی
تصویری از ورم کرده
تصویر ورم کرده
ফুলে যাওয়া
دیکشنری فارسی به بنگالی